زیبایی ، دانایی ، نکویی

شروعی تازه

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ

سلام خدمت خودم و تمام جهانیان .. تمام ذرات عالم ... این لحظه که مینویسم هفته ی اول استاژری بخش ارتوپدی رو میگذرونم ... خودم به شخصه خیلی از تجربیات دیگران در فضای مجازی استفاده کردم فکر میکنم وقتش رسیده خودم هم تجربیات کوچولوم رو به اشتراک بگذارم .. خدارو چه دیدی شاید یک روز به کار یکی بیاد ...

از خوندن مطالب قدیمی ام ذوق کردم .... اینجا مینوسم برای آدم های ساده .. اونهایی که باور دارند سادگی همون زیبایی ست .. برای ذهن های آرام و قلب های روشن ... پس اگر دارین الان میخونین مطمئن باشین یا دارای ذهنی آرام یا قلبی روشن هستید ... (این مطلب رو یکبار در کتاب شفای زندگی خوندم و همین باعث شده به اینکه توان تغییر آینده ام رو دارم خیلی امیدوار باشم ).

به عنوان یک دانشجوی طب مشغول در بیمارستان ..شاید به نوعی تجربیاتم کمک بیشتری به هم درس هایم بخورد ... 

LETS GO.

پزشکی یک هنر هست ...

شنبه 1397/1/18 صبح که از خواب بیدار شدم حس آدمی رو داشتم که میخواد بره سر جلسه کنکور .مراسم بدرقه ام برای رفتن به سوی بیمارستان امام رضا (ع) با بوسیدن قرآن و عکس خانوداگی بود . پدر و مادر یهم پلاک "الله "هدیه دادند ... گفته بودند راس 8 اونجا باشین (بعدا که وارد اینجور محیط ها بشین یعنی اونی که خودش میگه اگه راس ساعت بیاد؛ من اسمم رو عوض میکنم) اما من همیشه سعی میکنم سر قرار ها زود حاضر شم ... 

مامان همراهم آمد جلوی در بیمارستان و تو بخش با دخترای هم گروهی عکس گرفنتیم ... 

ساعت گذشت و گذشت که دکتر محترم گفت بچه ها برن شرح حال بگیرن من ساعت 11 میام .ما هم چون اولین بار بود و قبلا فقط شرح حال نویسی رو تئوری تو فیزیوپات خونده بودیم تصمیم گرفتیم 4 تاییی با هم بریم من  و فرزانه و هاجر و زهرا . پسرها زرنگی کردند اول پرونده بیمار رو خوندن بعد رفتن سراغ بیمار که جلوش کم نیارن البته من به شخصه میگم خوندن پرونده قبل از دیدن بیمار یک نوع تقلب هست چون سر شرح حال گیری دیگه ذهنت به جای خاصی معطوف نمیشه چون جواب و تشخیص رو میدونه .. بگذریم یادمه اولین شرح حال رو بیمار من بود رفتیم تخت 8 .یک پسر جوان 21 ساله که در حادثه فوتیال افتاده بود و ساق دستش شکسته بود فکر میکنم همیشه اولین شرح حالم تو ذهنم بمونه چون همش از بچه ها می پرسیدم چی بگم _کلا سعی کنین شرح حال گیری تنها برین ، من خودم تنها بیشتر دوست دارم بگیرم تا اینکه با بجه ها باشم ) .

از بیمار خجالت کشیدم که اینقدر دست و پا شکسته ازش سوال می پرسدم و بچه ها هم بالا سرم هم نمیخواستم جلوشون کم بیارم بیشتر خجالت میکشیدم . اما پسر خوبی بود چون روز بعد تو بخش دیدمش بهتر بود .. جالب بود پرونده اش رو که باز کردم شکستگی اولنا داشت ، ازدواج هم کرده بود (یعنی اصلا بهش نمی خورد ).بعدش استاد آمد و مروری بر آناتومی اندام کرد که ماشالله هیچی یادمون نبود ...و روز اول گذشت ..

*هر روز نسبت به روز قبل مهارتت بیشتر میشه در شرح حال گیری اما یادت باشه در کنارش درس هات رو هم خوب بخونی که سواد لازم رو داشته باشی .. مثلا امروز یک چیزی که از عمو یاد گرفتم اینه که در pathologic fracture به هایپوپارا بودن فکر کنی یا مشکلات کلیوی ، یعنی در گرفتن شرح حال به نوعی روتین نبش خیلی smart باش...

مریضی که همیشه یادم میمونه یک پسر 17 ساله بود که میره بالای دیوار اونور که درو باز کنه کلید رو نداشته میفته و دچار دررفتگی مفصل آرنج میشه خیلی پسر خوبی بود ،خیلی خوب شرح حال میداد و صحبت میکرد مثل بعضی مریض ها نیست که ازشون هی بپرسی ... روز آخر به من میگه شما رتبتون چند شد پرستاری قبول شدین ؟ گفتم من این همه آمدم و رفتم متوجه نشدی دانشجوی پزشکیم ...گفت نه خیلی خندم گرفت از اتاق آمدم بیرون . 

*همیشه در برخورد با پرستارها جانب ادب را رعایت فرمایید بعضی هاشون خیلی خوبن ...مثلا بدونین لباس عوض کردن بیمار کار خدمه هست نه پرستار امروز به یکیشون گفتم کلی عصبی شد ...

*خوندن درس ها : در دوران فیزوپات روی خوندن کتاب خیلی تعصب داشتم یک نوع کمال گرایی ولی خب ذهن آرام خیلی بهتر از ذهن پر از دل مشغولی و خوندن شماره صفحه است (راستی جدیدا تو خواب هم بیمار ارتوپدی می بینم ) .اما کلا درس روز رو با خودتون عهد کنید بخونید + نگاه کردن به کتاب (رفرنس ،کتاب های دیگه ) و خوندن بیماری که تو بخش دیدین (تو این مورد کتاب خیلی کمک میکنه .البته گاید چون ایندکس جامعی داره خیلی زود کمکتون میکنه ..... این هم خیلی مهم است ...

*5 شنبه ها بخش ارتوپدی خیلی شلوغ است تا ساعت 4 تو بخش بودم ) ....

*هفته آینده دومین همایش علوم اعصاب مشهد هست و اولین تجربه من میام ازش مینوسم ...

خدانگهدار ...

*آخرین نکته که  یادم آمد بگم خیلی جالبه وقتی وارد بخش میشی متوجه میشه رابطه ی پزشک و بیمار یک رابطه خاص هست مثل رابطه پدر و فرزند که قابل بیان نیست ...یک حس قلبی است ....

  • شازده کوچولو

نظرات  (۱)

سلام . پستتون رو خوندم. خوشحال میشم باز هم از تجربیاتتون و بیمارستان بنویسید . منم دانشجوی پزشکی هستم . امیدوارم استاژریتون رو به خوبی و با دست پر بگذرونید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی